طنز، استخدام
استخدام
سرانجام همای سعادت به حقیر رجوع کرد و زن دایی ناهید که در وب گردی روی دست زاکلبرگ (مالک فیسبوک) بلنده شده از یکی از سایت های استانی اگهی استخدام یکی از ادرات را برایم پیدا کرد و بعد از کلی منت گذاشتن دایی محمد مژده داد: که صبح دولتت دمیده ای فرخ قوزمیت !!
دایی محمد بعد از کلی تعریف تمجید از مهارتهای همسرش رو به من کرد و گفت: پسرم من پرس جو کردم قرار است از بین یازده هزار نفر دو نفر در اداره جلبک شناسی استخدام کنند .فردا امتحان مصاحبه است .به همین خاطر بهتره درباره جلبک و آمیب و این چیزها قدری اطلاعات عمومی جمع کنی تا انشالله فردا در این آزمون سربلندمان کنی .در ضمن زن دایی سلام زیادی رساند.معنی این جمله آخری این است که اگر به طرز خاصی بیان شود معمولا برای شنونده بین یک صد هزار تا چند میلیون تومان آب می خورد اینکه با بی میلی دست به جیب پدرم کردم و بخشی از محتویاتش را یواشکی کف دست دایی محمد گذاشتم و گفتم خیلی خیلی سلام زن دایی را برسانید.
با تجربه ای که داشتم کلی به خودم اطمینان داشتم از شما چه پنهان در مصاحبه های استخدامی زیادی شرکت داشتم و می دانستم چه سوالات عجیب و غریبی طرح می کنند اما من این بار قصد بازنده شدن نداشتم و باید این شغل را بدست می آوردم.
روز بعد در میان دعای خیر خانواده مثل شیر غران روی دوچرخه ام پریدم و به اداره کل جلبک شناسی رفتم . راستش هر چه فکر کردم این اداره با آن عظمت و آن همه کارمند چه کار مفیدی انجام می دهند سر در نیاوردم .پدرم می گوید اصولا آدم نباید از همه چیز سر در بیاورد و همین که نره خری مثل من کاری داشته باشد و دیگر یواشکی دست توی جیبش نکنم کفایت می کرد.
صف طولانی مراجعین یکی یکی خلوت تر شد و سرانجام نوبت مصاحبه استخدامی من فرا رسید. دیگران از دم رد شده بودند و از افراد جویای کار یکی دو نفر باقی نمانده بود. از این رو با اعتماد به نفس بالایی وارد اتاق مسئول گزینش معاونت منابع انسانی شدم و مصاحبه آغاز شد. کارشناس مربوطه بدون هیچ مقدمه ای گفت: از تاریخ معاصر اروپا شروع می کنیم، پسر جان بمن بگو اولین یگان تکاوری که در سال 1944 به سواحل نرماندی حمله برد چه نام داشت و اسم فرمانده اش چه بود؟ صریح گفتم ،یگان کماندویی شماره 12 از لشگر 88 هوابرد به فرماندهی سرگرد جان رینولز،کارشناس لبخندی تلخی زد و گفت: خوب حالا تاریخ سیاسی آمریکای جنوبی ،بمن بگو وقتی چه گوارا توسط قوای دولتی بولیوی اسیر شد محتویات جیبش شامل چه چیزهایی بود!
توی دلم گفتم خدایا آخه این جلبک چرا میخواد منو رد کنه، اما کور خونده و بعد مستقیم بهش زل زدم و گفتم : یک جعبه خالی سیگار برگ و ده دلار آمریکایی که توسط سربازان دولتی به یغما رفت. کارشناس که از جوابم حیرت کرده بود با تحکم گفت: تاریخ معاصر آسیا؛ در نبرد ایوجیما چند سرباز ژاپنی به اسارت در آمدند؟ با آرامش خاصی گفتم تمام سربازان ژاپنی در این جنگ کشته شدند.کارشناس گفت و حالا سوالات تاریخی سلاح مورد علاقه نادر در جنگ کرنال کدام بود!؟ تبرزین . شاه طهماسب روزی چند بار ناخنش می چید ؟ هفته ای سه بار . تفریح مورد علاقه بهرام چه بود؟ شکار گور خر...و القصه چهار ساعت تمام مسئول گزینش سوال پرسید و من هم کم نیاوردم و جواب دادم . طفلک کارشناس مثل خمیری وا رفته سرانجام مقهور استعدادم شد و گفت: پسرم بیرون باش صدایت می کنم .من هم با سربلندی اتاق را ترک کردم و سپس جوان دیگری وارد اتاق شد. برایم خیلی مهم بود که بدانم مسئول گزینش چه سوالاتی از آن جوان می کند اینکه گوشم را یواشکی به در چسباندم. صدای کارشناس واضح به گوش می رسید؛ خوب حال جناب اموال زادگان خودمون چطور است ! ببین پسرم من یک سری سوال می پرسم هر کدام دوست داشتی جواب بده...سوال اول ماهی در هوا زندگی می کند یا در دریا؟ جوانک لختی فکر کرد و گفت: بابام گفت شب بیا خونه ! کارشناس کمی سکوت کرد و ادامه داد: فیل چند تا پا داره !؟ جوانک دوباره گفت بابام گفت شب بیا خونه ! کارشناس بیچاره که بدجور مستاصل شده بود خیلی آرام گفت : چه رنجی کشیده بابات تا همچی نابغه ای تربیت کرده ، برو بیرون اون پسره را صدا کن تا شرح وظایفتون اعلام کنم.
به عرضتان برسانم الان دو ماهه من بیچاره بعنوان کارمند جزء زیر دست جناب اموال زادگان مشغول بکار شدم و طی این مدت با درایت و پشتکاری که پدرش نشون داده حسابی ترقی کرده و همین دیروز هم به همراه مدیرکل جهت شناخت جلبک های پاریس راهی فرانسه شد من هم یک مدت است از زبونم خوب بهره می برم و کارمندهای بخش تمبرها رو با زبونم خیس می کنند میزنن روی پاکت های نامه و کلی کار دیگه انجام میدم که گفتنش صلاح نیست. دایی محمد به بابام گفته پسرت با قبولی در آزمون مصاحبه نشون داد که نابغه هست اما شماها که خوب میدونید نابغه کی هست.